من همان شوق عجیبم همان لرزش دست
من همان وسوسه ی عشق تو و طعم شکست
من فراموش شده ی شهر و دیاری ملعون
شادی ناب مرا برد شبی عشق و جنون
من همان زائره ی کوچک شهر غم عشق
دامنم سوخت شبی.آتش سوزنده ی عشق
من همان ملعبه ی کوچک آن چرخ وفلک
دست بازیچه ی بازی بد تیر و فلک
من همان همنفس باد و خزان وشب هجر
ظلم هجران چه سبب بود امان از شب هجر
من همان همدم ظلمت تو همان همدم نور
کی شود کور کند چشم تو را روشن نور؟
من همان گمشده فریاد. همان لمس سکوت
خوب دانم که برد عمر مرا دست حبوط
من پریشان شده ی دست تو وخواهش باد
مرگ بر هرچه پلیدی و تباهی وعناد
من وشیدایی و عشق بی سرانجام تو بس
به من از عشق بگو نه طعم کال یک هوس
نظرات شما عزیزان: